آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
آسمان در شُرُف صاعقه ای سنگین بود نـفـسِ باد، پُـر از زمـزمـۀ یـاسـیـن بود چـه بـلایــی بـه ســـرِ آیـنـه هـا می آمـد! که چهل روز و چهل شب، دلشان پُر چین بود غم این طایفه را هیچ کسی درک نکرد غم این طایفه، بر دوش فلک سنگین بود عَصَبِ تُرْدِ گیاهان به جنون می پیوست بر لـبِ دشـت، فـقـط زمـزمۀ آمیـن بود تَنِ خورشید، به پـابوس مُحرّم می رفت روز، هرچند به پایان خودش بد بین بود آب، زیر عَلَم مشک، تَرَک بر می داشت هـمۀ فـلسفـۀ عـشـق و وفـا درایـن بـود نـای نی، تلـخ ترین مـرثیه را می نوشید گرچه در کام حسین بن علی شیرین بود |